من؛ بازنده همیشگی این زندگی پر از تلخی
در نوشته ای طولانی می خواهم درباره شکست ها، تلخی ها و مشکلات صحبت کنم. بد نیست قبل یا بعد از مطالعه این پست، مطلبی را از وبلاگ محمدرضا بخوانید (درباره باختن).
من در تمام عمرم یک بازنده بوده ام. بازنده هم خواهم ماند. شما نیز همینطور. همه ما بازنده ایم. هر کجا که باشی، پیش رویت جز سختی و مشکل، چیزی نایستاده است. خودت را برای فردای بهتر آماده نکن. باور کن که تو خاص نیستی. باور کن که بیل گیتس نیستی و نخواهی شد. زندگی ات، بدون درد نیست و شکست ناپذیر نیستی. تو هر روز در حال شکست خوردن هستی.
1.
مشکلات همیشه هستند. شاید فکر کنید که بعد از کسب رتبه تک رقمی کنکور، بعد از زن گرفتن، بعد از کار پیدا کردن، بعد از ارتقا یافتن، بعد از موفقیت کسب و کارتان یا بعد از برنده شدن در لاتاری، مشکلات شما حل می شود. خیر. مشکلات از بین نمی روند، فقط از شکلی به شکل دیگر تبدیل می شوند. بعد از قبولی کنکور، مشکلات شما از بین نمی روند. احتمالا بیشتر هم می شوند. در زندگی افراد ثروتمند، مشکل و سختی هست. در زندگی افراد فقیر هم مشکل و سختی هست. برادران محمدی (موسسان دیجی کالا) با پول های شان مشکل دارند. دست فروش محله نیز با پول هایش مشکل دارد. شاید نوع مشکلات فرق کند. شاید شدت مشکلات فرق کند. اما مشکل و شکست همیشه هستند. تلخی پایان ناپذیر است.
2.
«شادمانی نهایی» وجود ندارد. این حقیقت تلخی است. دقیقا مثل نکته قبلی. انسان هرگز کمال را تجربه نخواهد کرد. مغز انسان هرگز راضی نخواهد شد. مغز ما، بی نهایت طلب است. و این بخشی از تکامل ما است. همیشه ناراحتی وجود دارد.
دردهای ذهنی، همچون دردهای جسمانی به نفع ما هستند و در حقیقت قابلیت مغز ما محسوب می شوند نه باگ آن. دردهای ذهنی و فیزیکی شباهت های زیادی با هم دارند. جالب است بدانید مغز ما هر دو را به یک شکل درک و بررسی می کند. وقتی مشتی به صورت تان می زنم، مغزتان حالت مشابهی را با زمانی که به شما خیانت می کنم، دارد. دردهای ذهنی، مثل دردهای فیزیکی Call to Action هستند. آن ها وجود دارند تا تغییر کنیم و بهتر شویم. بدون درد، پیشرفت معنا ندارد. بدون احساس نابسندگی، پیشرفت متوقف می شود.
با یک مثال ساده بیشتر توضیح می دهم. دو انسان اولیه به نام 1 و 2 را تصور کنید. 1 همیشه به دارایی هایش راضی است و به قدر نیاز، آذوقه و لباس جمع آوری می کند. وقتی آماده زمستان می شویم، او طبق پیش بینی اش تنها به 30 سیب نیاز دارد و همین 30 سیب را جمع می کند و از بقیه فصل پاییز، لذت می برد. اما 2 خیلی دیر احساس بسندگی می کند. او 30 سیب جمع کرده است و به نظر کافی می آید. اما یک چیز در مغزش او را صدا می زند و می گوید: «پسر! این ها ممکنه کم باشن! برو باز هم سیب جمع کن!». این صدا در مغز 2 ساکت نمی شود. به همین دلیل، 2 از فصل پاییزش لذت نمی برد و همه فصل را مشغول سیب جمع کردن می شود. او از پاییزش، لذت نمی برد. حتی اگر 30 سیب را در گوشه غار بگذارد و به دنبال سیب های بیشتر نرود، ترس از زمستان طولانی و قحطی بلندمدت، او را رها نمی کند. واضح است که 1 شادمان تر از 2 است. اما کافی است زمستان سختی از راه برسد یا قحطی شود. 1 می میرد و 2 زنده می ماند. به همین سادگی. مغز ما در طول دوران، برای احساس نابسندگی دائمی تربیت شده است.
خلاصه بگویم، شاید فکر کنید بعد از خریدن خودرو، خانه یا فضاپیما، احساس آرامش دائمی خواهید داشت، اما خیر. این گونه نیست. جت سوار به فکر خرید فضاپیما است و موتور سوار به فکر خرید خودرو. تنها دغدغه ها و شدت شان با هم متفاوت است. به دنبال شادمانی ابدی نباشید.
مغز انسان مشکل می سازد. حتی اگر بهترین زندگی را هم داشته باشید، مغزتان خود به خود مشکل می سازد. بسیاری از مشکلاتی که در جوامع پیشرفته امروزی مردم از آن ها رنج می بردند، میوه نبود مشکلات است. رنج هایی مجازی که مغز ما می سازد. کافی است پای تان به لبه میز بخورد، روزتان نابود می شود. اصلا شاید به این خاطر خودکشی کردید.
3.
مغز انسان ایراد دیگری نیز دارد. او از شکست متنفر است.1 این تنفر باعث می شود شکست ها را پنهان کنیم. از خودمان و از دیگران. مردم موفقیت های بزرگ شان را بیشتر از شکست های بزرگ در خاطر نگه می دارند. شاید به همین خاطر، اکثریت افراد خودشان را راننده بهتری از میانگین می دانند.
مغز ما شکست ها را پنهان می کند و این موضوع، باعث ایجاد دردسرهایی عظیم برای ما می شود.
4.
مشکل اول از اینجا پیش می آید که انسان ها تنها بردهای شان را با یکدیگر به اشتراک می گذارند. انسان اولیه 1، فقط از شکارهای موفقش برای دوستش (2) می گوید نه از آن دفعه که زیر سم گرازها له شد. مغز ما باور دارد که به اشتراک گذاشتن باخت ها باعث می شود در چشم دیگران، ضعیف و در یک کلام «شکست خورده» به نظر بیاییم. شاید مغز ما باور دارد که بدین نحو، کاریزمای بیشتری پیدا می کند و در بین دیگران، اعتبار بیشتری به دست می آورد. او در اشتباه مطلق است.
به اشتراک گذاشتن بردها و سرپوش گذاشتن بر شکست ها باعث ایجاد مشکلات می شود. وقتی دیگر دوستانت به تو تنها درباره موفقیت ها و خوشی های شان می گویند، احساس می کنی که شکست های تو و تلخی های زندگی ات، عمری غیرعادی هستند. احساس می کنی آن ها نباید اینجا باشند. کافی است 5 دقیقه با همسرتان دعوا کنید و سپس سری به فیس بوک بزنید. با تصاویر ناهارهای اعیانی، سفرهای خارجی و شادی های مطلق دوستان تان، بمباران می شوید. پس تصور می کنید که در زندگی شما، چیزی در حال اشتباه رخ دادن است. دیگران دائما خوشحال هستند، اما شما بدبختید.
جوامع مدرن امروزی، به طرز مسخره ای انسان ها را به کسب «شادی نهایی» تشویق می کنند. چیزی که اصلا وجود ندارد! نکته این است که دنبال کردن شادی نهایی و فرار از تلخی ها و شکست ها، شما را بیشتر و بیشتر در شکست فرو می برد. این موضوع باعث می شود تلاش کنید تا هرگز اشتباهی انجام ندهید. باعث می شود بعد از هر بار لغزیدن در مسیر، خودتان را سرزنش کنید. کاری که غیرممکن است. تلاش دارید هرگز شکست نخورید، اما شکست خوردن امری اجتناب ناپذیر است، عزت نفس شما از بین می رود، آرامش درونی تان نابود می شود و در نهایت، شاید به «شادمانی نهایی» دست نیافته باشید اما در اعماق «تلخی نهایی» دست و پا می زنید.
این چرخه، شما را نابود می کند. به فردی سیگاری فکر کنید که تلاش دارد سیگار را ترک کند. به احتمال زیاد در روزهای اول ترک، چند نخ سیگار می کشد. اما او بعد از هر بار لغزیدن در مسیر، خودش را سرزنش می کند. خیلی زیاد سرزنش می کند. او فکر می کند که لغزیدن در مسیر و شکست خوردن، اشتباه است. عادی نیست. این موضوع عزت نفس او را از بین می برد. او مضطرب می شود. تلاش می کند اضطرابش را از بین ببرد، سیگار می کشد، درباره سیگار کشیدنش مضطرب می شود، بعد از مدتی درباره مضطرب شدنش، مضطرب می شود. سیگار می کشد. عزت نفسش کاهش می یابد. سرزنش می کند، مضطرب می شود. این چرخه ادامه دارد. به «تلخی نهایی» خوش آمدید!
اما اگر از همان بار اول با لغزیدن در مسیر کنار می آمد و باور می کرد که این هم بخشی از مسیر موفقیت است. احتمالا تا الان سیگار را ترک کرده بود.
پارادایم کنونی شبکه های اجتماعی ما را به هرگز نباختن تشویق می کنند. نتیجه اش هم همیشه باختن خواهد بود. مشکلات و تلخی ها مسائلی عادی هستند و همیشه در کنار ما زندگی می کنند. جلوی آن ها نگیرید، دردش بیشتر می شود!
5.
پس وقتی تلاش کنید هرگز شکست نخوریم، قطعا موفق نخواهید شد. اما بعد از آن چه می شود؟ در اینجا انسان ها دو دسته می شوند. آن هایی که ظاهرا اعتماد به نفس زیادی دارند و همه شکست های شان را تقصیر در و دیوار و سرنوشت و دیگران می دانند. آن ها در ذهن شان، شکست خوردن را تماما انکار می کنند و همه چیز را تقصیر دیگران می اندازند. آن ها به دنبال موفقیت هستند، اما برایش تلاش نمی کنند. قطعا دوست ندارید از این دسته از آدم ها باشید؛ چون بالاخره با شکست های تان رودررو خواهید شد؛ حتی اگر نخواهید. و هر چقدر دیرتر به حقیقت شکست خوردن پی ببرید، درد بیشتری خواهید کشید.
دسته دوم، آن هایی هستند که همه چیز را تقصیر خودشان می دانند. کوچک ترین ناآرامی روانی در همسرشان را تماما تقصیر خودشان می دانند. مشکلات شرکت؟همه آن ها تقصیر من است! این دسته از آدم ها تلاش دارند تمام مشکلات اطراف شان را حل کنند و (همانطور که می دانید) تلاش برای پرواز بدون بال، نتیجه ای جز شکست (و مرگ) ندارد.
بدبختانه جوامع امروزی مردم را به سمت «هرگز نباز!» هدایت می کنند. شکست، واژه ای منفور محسوب می شود. تلخی ها عادی نیستند. آن ها را زیر فرش قایم کنید. به اشتراک گذاشتن شکست ها، تابوی جوامع انسانی شده اند. کتاب های موفقیت تلاش دارند به همه احساس «خاص بودن» را القا کنند و می خواهند جهانی پر از بیل گیتس بسازند. اما وقتی تلاش دارید جهانی پر از انسان های خاص و فوق موفق بسازید، جهانی پر از احمق خواهید داشت. امروز جلوی آینه به خودتان نگویید «من استثنایی هستم» یا «من خوشحال هستم». همین حالا، رک و روراست به خودتان بگویید که «من عادی هستم» و «زندگی من پر از شکست بوده است». شاید جلوتر بروید و اعتراف کنید که «زندگی تان همیشه آکنده از بدبختی بوده است». هرقدر هم که شادمان باشید یا ادای شادمان ها را در بیاورید، تلخی ها اجتناب ناپذیر هستند.
6.
جستجوی شادی، نوعی ناشادی و پذیرش ناشادی، نوعی شادی است. وقتی با خودتان تکرار می کنید که «من خاص هستم»، فقط به خودتان یادآوری می کنید که شما خاص نیستید. بالاخره با این حقیقت روبرو خواهید شد و وقتی آن را انکار می کنید، درد بیشتری خواهید کشید. انسان های خاص نیاز ندارند روزی ده بار به خودشان یادآوری کنند که خاص هستند. آن ها فقط خاص هستند.
وقتی شکست ها و تلخی ها را انکار می کنیم، فقط بیشتر شکست می خوریم و بیشتر ناراحت می شویم.
7.
انکار کردن شکست ها و مشکلات، دردسرهای دیگری نیز برای ما دارد. در گیمیفیکیشن، اصلی وجود دارد که می گوید تنها راه دستیابی به قله موفقیت و چیرگی، باختن است. بازیکنان هرقدر بیشتر باخته باشند، حرفه ای تر شده اند. زندگی کمی فرق دارد. فرق اینجا است که اکثر ما به جای قرار دادن شکست ها در برابر نور و بررسی آن ها با شفافیت کامل، آن را پنهان می کنیم؛ چون وقتی بدون سانسور شکست های مان را مرور می کنیم، درد می کشیم. اما شرم آشکار کردن شکست ها، خودش شرم آور است.
وقتی درک کنیم که شکست های مان، عادی هستند. می توانیم راحت تر آن ها را روبروی آینه قرار دهیم و بدون سانسور، بررسی شان کنیم. این موضوع، باعث یادگیری ما می شود. یادگیری با شکست خوردن رخ می دهد. کسی که همیشه برنده است، چیزی یاد نمی گیرد.2 اما گاهی شکست می خوریم و چیزی از این شکست عایدمان نمی شود. این همان لحظه ای است که باخت های مان را زیر فرش قایم کرده ایم.
وقتی به کسی که موفقیت بیشتری از شما دارد نگاه می کنید، به کسی می نگرید که بیشتر از شما باخته است. باخت بیشتر مساوی است با موفقیت بیشتر. فقط نباید آن ها را از خودتان و دیگران پنهان کنید.
مشکلات، مشکل نیستند، دروازه ای هستند به سوی پیشرفت.3 وقتی آن ها را انکار کنیم، آن ها تبدیل به مشکل می شوند.
8.
درباره عزت نفس هم کمی صحبت کنیم. افرادی که شکست های شان را می پذیرند، عزت نفس بالاتری نسبت به آن هایی دارند که دائما شکست های شان را در نزد دیگران پنهان می کنند. بیان آشکار اشتباهات و اعتراف کردن نزد دیگران، عزت نفس شما را افزایش می دهد. چه بسا این کار، شکست شما را نزد دیگران به یک پیروزی تبدیل کند. حتما مثل من یاد داستان تراست زون و محمدرضا افتادید!
بیان کردن ضعف های تان پیش روی دیگران، باعث ضعیف جلوه دادن تان نمی شود.
9.
آخرین نکته این است که شادمانی از رسیدن به اهداف به دست نمی آید؛ زیرا همیشه اهداف دیگری پیش روی شما هستند. شادمانی از تلاش کردن برای رسیدن به اهداف به دست می آید. مهم نیست چه راهی برای زندگی تان انتخاب می کنید، حجم عظیمی سختی و بدبختی منتظر شما است. پس سختی هایی را انتخاب کنید که از تحمل کردن شان، لذت می برید. خروجی را نادیده بگیرید و بر روی مسیر تمرکز کنید. مسیر، پاداش است.4
شادمانی از حل کردن و درگیر شدن با مشکلات به وجود می آید. شادمانی یک احساس منفعل نیست بلکه یک فعالیت است. سختی و بدبختی همه جا هست. زندگی همیشه سخت خواهد بود. اما می توانید انتخاب کنید که چه سختی هایی را تحمل می کنید.
احتمالا همه ما دوست داریم جاستین بیبر باشیم. همه دوست داریم بازیگری مشهور و پردرآمد باشیم. همه ما دوست داریم بهترین همسر دنیا، بهترین رابطه، بیشترین درآمد، بهترین خانه و بهترین خودرو را داشته باشیم. اما آیا حاضریم دردسرهای تجربه یک رابطه را هم بچشیم؟ آیا حاضریم گاهی از غرورمان بگذریم؟ آیا حاضریم مزه تلخ صداقت محض را تجربه کنیم؟ جواب اکثر ما به این سوالات، خیر است. مهم نیست شما به دنبال چه لذت هایی هستید. مهم، رنج هایی است که حاضر هستید تحمل کنید.
از شکست خوردن نترسید. اعتراف به بازنده بودن، نه حاصل افسردگی، که علت شادمانی است.*
1. شاید اصطلاح Loss Aversion به ذهن تان خطور کرده باشد. نمی خواهم درباره ـش توضیحی بدهم، اگر دوست داشتید می توانید درباره آن بیشتر مطالعه کنید.
2. در کتاب Peak از آندرس اریکسن می توانید بیشتر بخوانید.
3. کتاب Writer's Journey درباره Threshold Guardian ها توضیحات جالبی داده است که خواندنش، خالی از لطف نیست.
4. در گیمیفیکیشن و علوم رفتاری، مطالعات جالبی درباره انگیزه درونی شده است که با مطالعه درباره آن، اطلاعات جالبی درباره لذت بردن از مسیر به دست خواهید آورد.
* بخش زیادی از این متن، الهام گرفته از کتاب The Subtle Art of Not Giving a F*ck بوده است. اگر یک پیشنهاد برای بهبود زندگی تان به شما بکنم، خواندن این کتاب است.