وبلاگی از جنس سوال

خودکشی کردن بعد از این همه صحبت پیرامون زندگی؟؛ «تل می وای»

حوصله من هم از صحبت کردن درباره زندگی سر رفته و بیایید درباره مرگ صحبت کنیم. مشخصا، خودکشی.

Super-Replicator

دن گیلبرت در کتاب Stumbling On Happiness درباره مفهوم Super-Replicator ها صحبت می کند؛ باورهای غلط اما رایج در میان جوامع انسانی ها که به دلیل مفید بودن شان برای جامعه از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند. با چند مثال این موضوع را بیشتر توضیح می دهم.

فرزندآوری

در حالیکه تقریبا تمام زوج های بالغ و میان سال در دنیا باور دارند که به فرزندآوری باعث افزایش شادی و رضایت آن ها از زندگی می شود. آمار چیز دیگری را نشان می دهد. در نمودار زیر، دو تحقیق متفاوت درباره تفاوت میزان شادی افراد، قبل و بعد از فرزندآوری را بررسی می کند.

کسب درآمد

همانطور که قبلا هم گفته بودم، اگر بتوانید غذا، سرپناه و لباس خود را تامین کنید، پول بیشتر، دیگر هیچ تاثیری بر روی شادمانی شما ندارد.

چرا؟

پس چرا این دو باور همچنان در تمامی جوامع انسانی مشترک هستند؟ زیرا مغز ما برای باور کردن این دو «دروغ» سیم پیچی شده است. اگر جامعه ای متوجه شود که فرزندآوری او را شاد نمی کند، از هم خواهد پاشید و منقرض خواهد شد. اگر بفهمید فرزندآوری لذت بخش نیست، ژن شما خواهد مرد. پس همه ما فرزندان آن هایی هستیم که باور داشتند فرزندآوری کار لذت بخشی است! همینطور اگر در جامعه ای، مردم پی ببرند که پول ارزشی ندارد، ساختار آن جامعه از هم می پاشد و ژن آن گونه از چرخه تکامل پاک خواهد شد.

پس باورهایی غلط در مغز انسان «Prescript» شده اند تا کل گروه و جامعه انسانی را پیش ببرند، حتی اگر به ضرر اشخاص شود.

نکته جالبی که اینجا مطرح می شود، این است که پی می بریم تکامل و Universe به صورت هوشمند عمل می کنند و می توان آن ها را موجوداتی هوشمند دانست. هوشمند اما نابینا.

آنالوژی راز، زاویه دید جالبی را نسبت به مقوله Super-Replicatorها به ما هدیه می کند. در این آنالوژی، سیاره زمین و اکوسیستم حیات، مثل موجودی هوشمند است که رازهایی را در دل خود پنهان کرده است. در واقع او در تلاش است تا دروغ هایش را از انسان ها پنهان کند. دروغ هایی که تنها به سود «اکوسیستم هوشمند» است تا از افراد بیگاری بکشد و خودش زنده بماند. و هر کس که به این رازهای مخفی پی ببرد، از چرخه حیات و از این اکوسیستم محو خواهد شد؛ انتخاب هوشمند. البته این آنالوژی، مقداری پارانویاک است اما مفاهیم جالبی را برای ما روشن می کند.

خلاصه یک خطی تا به اینجا: مغز ما خیلی از دروغ ها را به خودمان تحمیل می کند تا نسل مان را باقی نگه دارد. 

خودکشی

حال به سوال نهایی می رسیم.

آیا واقعا زندگی معنا دارد؟ مهم ترین سوال تمام جوامع انسانی درباره معنای زندگی است. ادیان، جنگ ها، آیین ها، خدایان و علوم زیادی ریشه در همین سوال کوچک دارند. ما چرا زندگی می کنیم (Why do we live?). انسان از هر سوراخ و سمبه ای که شده، معانی متفاوتی برای زندگی اش پیدا کرده است. آن ها که معنای زندگی را خدمت به بشریت می دانند، آن ها که معنای زندگی را عبادت خدا می دانند، آن ها که برای ساختن زندگی شیرین برای فرزندان شان زندگی می کنند، یا آن ها که به دنبال لذت خالص هستند. منطقی است اگر بگوییم مغز ما برای پیدا کردن هدف و معنایی برای زندگی مان سیم پیچی شده است؛ زیرا قطعا پدران ما معنایی برای زندگی شان داشته اند که امروز ما اینجاییم.

شاید معنادار بودن زندگی تنها به این دلیل در جوامع انسانی باوری رایج است، چون پی بردن به بی معنی بودن زندگی، تار و پود هر جامعه ای را از هم می پاشاند.

این نه یک نظریه علمی است نه یک الگوی تایید شده، تنها یک حدس است. ما در اتفاقی رندوم و بدون اختیار به دنیا می آییم، چندین سال هم به صورت رندوم و باز هم بدون اختیار* زندگی می کنیم و در نهایت در اتفاقی رندوم و بدون اختیار می میریم! خنده دار است! وقتی خوب و بد معنا ندارد، پس چطور می شود معنایی در زندگی یافت؟

شاید این حرف ها درست باشد و ما در یک بازی بزرگ نقش آفرینی می کنیم. اما چرا؟ چه کسی؟ از کجا؟ و برای چه؟ و کلی سوال نانوشتنی دیگر درباره زندگی.

بحث درباره زندگی به بن بست بر می خورد. ذهن، نمی تواند به این پرسش ها پاسخ دهد. حال سوال این است که می شود به شهود اعتماد کرد؟ به نظرم، خیر. شهود می تواند همان صدای دروغ گو در ذهن ما باشد که ما را به سوی فرزندآوری یا پول در آوردن یا تشنه شهرت بودن می راند. شاید هم باید بین ذهن، شهود و بدن، تعادل برقرار کرد.

در هر صورت، انسان هزاران سال به این سوال فکر کرده و بارها باور نموده که حقیقت را یافته است. اما همیشه در اشتباه بوده. من هم امروز در اشتباهم. میلیون ها سال دیگر هم اگر این سیاره هوشمند ما را پاک نکرده باشد، باز هم در اشتباه خواهیم بود.

شاید تنها باید روبروی این اکوسیستم هوشمند بایستیم و همانکاری که برونسکی بیت مقابل معشوقه اش انجام داد را تکرار کنیم. فریاد بزنیم: «به من بگو چرا؟» (Tell me why?)

You in your false securities
Tear up my life
Condemning me
Name me an illness
Call me a sin
Never feel guilty
Never give in
Tell me why?

* در مورد اینکه چرا به نظرم انسان هرگز اختیار و آزادی ندارد، خواهم نوشت.

M.m
۲۹ دی ۲۳:۴۱

بهش فکر میکنم چهارستون بدنم میلرزه😨

ایران آل این وان
۲۴ آبان ۱۱:۵۱
ولی من با اون قسمت که نوشتی وقتی خونه و سرپناه و لباس تهیه کردی دیگه پول خوشحالت نمیکنه مخالفم. پول همیشه عامل خوشحالیه. بعد از اون خونه بزرگتر و بهتر و ماشین مدل بالاتر ، لباس بهتر، تفریحات بیشتر ادم رو خوشحال میکنه. ادم هیچ وقت سیری پذیر نبوده و نیست
خسروانی
۰۳ آبان ۱۴:۱۲
من امروز با وبسایتت آشنا شدم. تعدادی از مطالبت را خوندم و امیدوارم زمان داشته باشم ادامه مطالبت رو هم بخونم
معصومه شیخ مرادی
۲۱ مرداد ۲۱:۵۴
سلام علی اختری عزیز خوبی؟
چقدر از معرفی من و معصومه خزایی خنده ام گرفت. 
برات آرزوی موفقیت دارم. 

...
۱۳ مرداد ۱۵:۰۶
سلام منم چند وقت پیش داشتم به این مسئله فکر میکردم بعضی ادما به خاطر اینکه درک بالایی از خودشون و اطرافشون ندارن به این مسئله فکر نمیکنن به اینکه چرا باید وجود داشته باشن در حالی که اونایی که فکر میکنن میگن که ایا لازمه وجود داشته باشیم و حتی به وجود خودشون شک میکنند اما چرا مثلا فیلسوف ها که خیلی فکر میکردند خودشون رو نکشتن چون اونا واقعا فکر کردن شاید واقعا چیزی هست که ما نمیبینیمش و اونا دیدنش مسئله رو همه جانبه بررسی کردن اونا منطقی فکر کردن و درست به مسئله نگاه کردن من هم در نگاه اول گفتم اره اگه خودکشی کنم خلاص میشم و این کابوس پوچ تموم میشه اما بهتر نگاه کردم گفتم کی بعد از مرگ رو دیده شاید واقعا اون چیزی که میگن نیست بالاخره باید یه مسئله رو همه جانبه بررسی کرد شاید این پایان ظاهرا زیبا اغاز شروعی تلخ باشه و شاید دوباره همه چیز تکرار بشه 
رمان های جز از کل و ریگ روان نوشته ی استیو تولتز رمان های بسیار زیبایی هستند جز از کل در رابطه با ترس از مرگ و ریگ روان در رابطه با ترس از زندگی
فاطمه غلامی
۱۱ مرداد ۱۵:۴۳
سلام! چه خوب که همین وقتی که نیاز داشتم در این مورد نوشتی. البته خیلی نفهمیدم راستش!! خیلی خارجکی قاطیش کرده بودی! البته همون فارسیاشم نفهمیدم!! 
حالا نمیدونم من واقعا گیجم و ناتوان از انجام هرگونه کاری! البته راست راستش یه خورده هم ته دلم میترسم. چون من آدم خداپیغمبرداری هستم! خودم یه توجیهایی برای خودن دارم ولی فک میکنم نکنه یهو وقتی رفتم اون ور خدا از دستم عصبانی بشه بگه تو غلط کردی قبل از این که ما بگیم اومدی! اون وقت مث مهمون ناخونده باید همش خجالت بکشی!! ببخشید خیلی دارم چرت و پرت میگم ولی خواهش میکنم این بحثو ادامخ بده انقد از زندگی ننویس هنه دارن میگن. مررررگ. اینو بگو. مرگ خودخواسته! تو رو خدا من خیلی نیازدارم.البته ایندفعه اسونتر بنویس لطفا!!! مرسی بای!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
ببینید
کتاب‌هایی که می‌خواهم بخوانم
© 1396 استفاده از مطالب این سایت، برای همه، در هر جایی و به هر شکلی آزاد است.