قوی سیاه در برابر خوشبینی؛ طبل ها را به صدا در آورید
علی اختری هستم! با برنامه «مناظره یادگیری» میزبان افکار شما هستیم و این بار، قصد داریم به دعوایی قدیمی بپردازیم. نبرد محافظه کارها و هپی گو لاکی ها.
اول از همه، آقای فیل رو به صحنه دعوت می کنم، ایشون نماینده تمام خوش بین ها هستن، او شاگرد مکتب مارتین سلیگمن ـه. بفرمایید روی صحنه آقای فیل.
(فیل به صحنه می آید و کمی احوال پرسی می کند و بلاه بلاه بلاه بلاه...)
و قطب دوم مناظره ما، آقای قوی سیاهِ سیاه بین!
قوی سیاه: «مرسی علی. البته تعریفت از من، خیلی هم درست نبود».
خوب دیگه، سر خوانندگان رو درد نیاریم و وارد بحث شویم، از آقای فیل شروع کنیم، چون بزرگتره و احترامش، واجب. فیل، می شه کمی از افکارت برامون بگی؟
ف: «خوشحال می شم علی جان. خیلی از محافظه کارهای قوی سیاه پرست، معتقدن که باید دنیا رو واقعی دید و هر لحظه، منتظر یه بدبختی، سیل، فنا، نابودی و باخت 7-1 به آلمان بود. اون ها معتقدن که موفقیت، این طوری به دست می آید. ما این طوری می تونیم مثل اون مرده که اسم دخترونه داره، نسیم طالب رو میگم، پولدار و مشهور شیم و توی بورلی هیلز، خونه بخریم».
ق: «صبر کنین آقای فیل! تند نرید! شاید شما فکر می کنید که با خوش بینی و هپی گو لاکی بودن و سرمایه گذاری در تمامی شرکت ها به «ناافسردگی» یا «خوش بینی» برسیم اما یه زندگی درب و داغون داشته باشیم؟ آیا دکترها سر عمل های حساس می تونن خوش بین باشن و دست به ابتکارهای خوش بینانه بزنن؟ خلبان ها و ملوان ها هم می تونن با خوش بینی، دل به مثلث برمودا بزنند و از اون، با جون ناسالم بیرون بیان؟ حرف شما اینطوه. می گید با یک کشتی شکسته، وارد مثلث برمودایی به نام زندگی شیم و اون رو در فتح کنیم؟ نه آقای فیل! در اشتباه هستید!».
ف: «من نگفتم که روش من، پول بیشتری به من میده، این روش، من رو شادتر می کنه».
وایسید! وایسید! مثل اینکه اینجا یه تعارض داریم. شادی یا ثروت؟ درسته؟ شما خواننده عزیز، شما کدوم رو انتخاب می کنید؟ بذارید برای روشن تر شدن موضوع، بحث مون رو ادامه بدیم.
یه سوال آقای فیل، به نظر شما یه پزشک که در حال انجام عمل جراحی مرگ باری هست، باید خوش بینی داشته باشه و یه ابتکار خوش بینانه انجام بده؟ به نظر میاد دارید به جای پاسخ دادن به سوال های هم، سوال هایی دوباره برای خودتون مطرح می کنید. پس خواهش می کنم به سوالات هم پاسخ بدید.
ف: «ممنون آقای اختری. البته که به نظرم من، این کار احمقانه ـست. مارتین سلیگمن، پیشنهاد می کنه که توی شرکت ها باید آدم های بدبین هم وجود داشته باشن تا بتونن خطرات آینده رو تشخیص بدن. در واقع کارکنان شرکت باید دو دسته باشن، خوش بین ها و بدبین ها».
ببخشید وسط کلام تون یه نکته جالب بگم. یه نقل قول از فردی که اسمش رو یادم نیست توی ذهنم می چرخه بر این مبنا که «آدم ها دو دسته ـن، اون هایی که آدم ها رو به دو دسته تقسیم می کنن و اون هایی که این کار رو نمی کنن»! شما دسته اول هستین!
(خنده خوانندگان و آقای فیل و قوی سیاه)
ف: «بله! جالب بود آقای اختری! ببینید ما همونطور که توی شرکت، یه مدیر داریم که می تونه با درایت خودش، تعادلی بین خوش بینی و بدبینی ایجاد کنه، توی مغزمون هم این ساز و کار رو داریم. ما یه شخصیت خوش بین، یه شخصیت بدبین و یه مدیر اجرایی داریم توی شرکت مون».
ببخشید باز پریدم توی حرف تون، اما این حرف ها من رو یاد مفهوم کلاه آبی توی نوشته های ادوارد دو بونو انداخت، در واقع ما یه کلاه خوش بین و یه کلاه بدبین داریم و این وسط، یه نفرم هست که باید بین این دوتا تعادل ایجاد کنه.
ف: «کاملا درسته! من هم قبول دارم که خوش بینی بیش از حد، بدبخت می کنه آدم رو، شاید باورتون نشه اما تحقیقات نشون داده که افسرده ها، در واقع دارن دنیای واقعی رو می بینن. اون ها آمارها رو بدون Bias و خطای زیادی وارد سیستم تحلیل مغزشون می کنن. اما آیا واقع بینی، به معنای خوشحالیه؟ خیلی موقع ها اینطور نیست، اما خیلی موقع ها هم اینطور هست!».
نظرتون در این باره چیه آقای قوی سیاه؟
ق: «میشه گفت موافقم. البته من هم باید در پاسخ صحبت های اولیه فیل جان بگم که اصلا فکر نمی کنم که یه فرد، باید این قدر واقع نگر باشه که افسرده بشه. اما در جاهایی از زندگی هست، که واقع نگر نبودن، تبعات سنگینی داره».
ف: «آفرین پسر! دقیقا حرف من هم همینه! به نظر من آدم باید توی تصمیماتی که تبعات سنگینی ندارن، خوش بینِ خوش بین باشه. اگه من بخوام الان به یه فرد غریبه پیشنهاد دوستی بدم، در بدترین حالت اینه که یه چَکی می خورم از طرف، پس خوش بینی رو اتخاذ می کنم. اما اگه قرار باشه درباره اینکه فرزندم بیمار هست یا نه، تصمیم بگیرم، ترجیح میدم خوش بینی رو کنار بذارم، بدبین هم نباشم، اما واقع نگر باشم».
ق: «درسته، درسته. من هم نمی گم همه جا محافظه کار باشین، خیلی ها ما رو به محافظه کار بودن زیادی متهم می کنن اما من، می گم باید در شرایط حساس، محافظه کار بود و البته نقش شانس رو دونست. موفقیت، همیشه با تلاش زیاد و زیاد و زیاد و استعداد زیاد و زیاد و زیاد، به دست نمیاد، موفقیت، به شانس زیاد هم نیاز داره».
ف: «آفرین! زدی به هدف! حرف من هم همینه. روان شناسی مثبت گرا، اصلا برای همین درست شده، اون به ما میگه که موفقیت مالی و درسی و کاری و مانند این ها، توی زندگی تضمین شده نیست، پس با تغییر نگاه مون به دنیا، زندگی مون رو شاد کنیم».
در همین هنگام بود که فیل و قوی سیاه، خوشحال خندان و دست در دست هم، قدم زنان از دیدها محو گشتند. ما هم در نهایت از این تعارض لعنتی شادی-موفقیت نجات پیدا کردیم و این دو را، کنار یکدیگر دیدیم.
-----------
متنی که خواندید، بخشی از تفکرات من بعد از مطالعه درباره این دو موضوع بود. سعی داشتم با این نوع نگارش، در واقع اتفاقی که در ذهن خودم افتاده است را بنویسم، نه تفسیر آن ها، تا بتوانم لذت بیشتری از خواندن متن را به شما منتقل کنم. امیدوارم این روش، موثر بوده باشد.