حوصله من هم از صحبت کردن درباره زندگی سر رفته و بیایید درباره مرگ صحبت کنیم. مشخصا، خودکشی.
مدتی است که درباره زندگی صحبت می کنم. امروز، نوبت بررسی زندگی زیر آب رسیده است.
این نوشته، قسمت دوم سری نوشته هایی درباره زندگی است.
در سری نوشته هایی می خواهم درباره زندگی بنویسم. بار سنگینی بر دوشم قرار گرفته است! چرا زندگی می کنیم؟ احتمالا این سخت ترین سوالی ـست که در ذهن انسان به وجود آمده. این همان The ultimate question of life, the universe, and everything ـی است که موجودات فضایی از Deep Thought پرسیدند. و احتمالا من بخشی از آن ابر-کامپیوتری هستم که برای پاسخ دادن به این سوال به وجود آمده است.
در نوشته ای طولانی می خواهم درباره شکست ها، تلخی ها و مشکلات صحبت کنم. بد نیست قبل یا بعد از مطالعه این پست، مطلبی را از وبلاگ محمدرضا بخوانید (درباره باختن).
من در تمام عمرم یک بازنده بوده ام. بازنده هم خواهم ماند. شما نیز همینطور. همه ما بازنده ایم. هر کجا که باشی، پیش رویت جز سختی و مشکل، چیزی نایستاده است. خودت را برای فردای بهتر آماده نکن. باور کن که تو خاص نیستی. باور کن که بیل گیتس نیستی و نخواهی شد. زندگی ات، بدون درد نیست و شکست ناپذیر نیستی. تو هر روز در حال شکست خوردن هستی.
در نوشته هایی دنباله دار، درباره مسخره بودن نظام آموزشی و شباهت بی اندازه آن با زندان صحبت کردیم. امروز، باور دارم که مدارس، زندان هستند. اما چطور از زندان ها فرار کنیم؟
باز هم می خواهید درباره تشابه مدارس با زندان ها بدانید؟ کار اجباری و بی هدف، فقط برای آزار زندانی ها (و دانش آموزان).