وبلاگی از جنس سوال

در 17 سالگی از گزینشی ترین دانشگاه آمریکا پذیرش گرفتم و آن را رد کردم؛ «چرا؟» (2 و آخر)

«بهشت، با انتظار کشیدن به دست نمی آید. نخواهید گفت بهشت اینجا یا آنجا است. بلکه قلمروی بهشت بر زمین گسترده شده، اما مردم آن را نمی بینند.» -عیسی مسیح، انجیل تامِس

ارسطو

حالا که اهداف ما، کار نمی کنند، چه راه نجاتی در زندگی داریم؟ اگر گله را دنبال کنیم، هدفی شخصی نخواهیم داشت و اگر اهداف شخصی خودمان را دنبال کنیم، چیزی جز رنج، پیش روی ما نیست. ارسطو می گوید با رسیدن به «ایوداییمونیا». ترجمۀ کلمۀ ایوداییمونیا (Eudaimonia)، تقریباً غیرممکن است. خیلی ها این کلمه را به عنوان «خوب زندگی کردن» یا «شکوفایی» درک کرده اند. اما خود ارسطو، ایوداییمونیا را واقعیت بخشیدن به توانایی های انسانی ـمان می داند. ایوداییومنیا اما به یک مفهوم دیگر بستگی دارد: «ارگون» (کاربرد).
توانایی های یک نجار با توانایی های نوازنده، متفاوت و رسیدن به ایوداییمونیا برای این دو، نیازمند دو مسیر متفاوت است. اما، در نهایت، ارسطو به همه، یک روش را برای رسیدن به ایوداییمونیا به همه توصیه می کند: قرار دادن منطق و خرد در مرکز رفتار و تفکر و دنباله روی از «آره ته» (کیفیت ممتاز). این گونه، شادمانی، یک حالت منفعل نیست، بلکه رشته ای از فعالیت های معنادار، با توجه به کاربرد انسان در جهان (ارگون) و با کیفیت ممتاز (آره ته) است. به زبان دیگر، نتیجۀ عبارت های «اگر-سپس»، اهمیتی ندارند؛ مهم فرایند درگیر شدن با آن ها با باور به کیفیت و کاربرد رفتارمان است.

مارکوس اورلیوس و جردن پیترسن

دیگر راه حلی که برای قایق رانی در رود پرخروش زندگی و تحمل دردِ شکست خوردن عبارت های «اگر-سپس» ارائه می شود نیز، از مدیترانه می آید: اینبار، از رومِ مارکوس اورلیوس، از استوییک ها.
مارکوس اورلیوس، امپراطور در آستانۀ انفجار و آخرین نگه بان «پِکس رومانا»، روشی عجیب برای تحمل سختی ها انتخاب کرده بود: تصویرسازی منفی. او، در روزنوشته های خود، «مدیتیشنز» می نویسد:
در آغاز هر روز به خودت بگو که امروز قرار است با افرادی فضول، ناشکر، وقیح، بی وفا، بدذات و خودخواه روبرو شوم.
مارکوس اورلیوس، و دیگر استوییک ها، باور داشتند که شادمانی یا ناراحتی انسان، نه به عوامل بیرونی، بلکه به انتظارات درونی افراد بستگی دارد. اگر همیشه انتظار بدترین چیز را داشته باشید، اگر همیشه بدترین نتیجه را تصور کنید، هرگز ناامید نمی شوید.
به تصویر کشیدن دنیا به مانند اقیانوسی از تاریکی و درد، به یونان باستان باز می گردد. «سینیک ها» و «دایوجِنِس»، شاید اولین گروهی از اندیشمندان مدیترانه ای بودند که سختی را ستون مرکزی زندگی، تصور کردند و قناعت را، تنها راه رهایی از درد؛ چرا که تنها حسن انسان، از نظر آن ها، رفتار بدون انتظار بود.
این ایده، ایدۀ محوریت تراژدی در زندگی انسان، از قدیمی ترین و تاثیرگذارترین اندیشه های بشر است. در بین اندیشمندان امروزی، شاید بهتر از همه، جردن پیترسن، اینگونه این مفهوم را بیان می کند:
برای هر کاری که انجام دهید، تاوانی خواهید داد. برای هر کاری که انجام ندهید نیز همینطور! نمی توانید از پرداخت تاوان زندگی کردن، فرار کنید. اما می توانید سمی را که قرار است بنوشید، انتخاب کنید. همین.

نقاشی «مِمِنتو موری» از کارستین لاوکس؛ «به یاد داشته باش که خواهی مُرد»

الکساندر سولژنیتسن

به داستان پینوکیو باز گردیم. یکی از مهم ترین تِم های داستان پینوکیو، لزوم صداقت برای رسیدن به حسن انسانیت است. پینوکیو، بالاخره پس از روبرو شدن با حقیقت و پرهیز از فریب کاری، به دهان نهنگ می رود، پدرش، و خودش، را پیدا می کند. در تمام این مسیر، مسیر انسانِ واقعی شدن، سخت ترین کار، ایستادن، صبر کردن و گوش دادن به حقیقتِ درونی ـمان است.
الکساندر سولژنتیسن، کسی که حبس در گولاگ و در اردوگاه های نازی ها را تجربه کرده است، یکی از مهم ترین عوامل سقوط شوروی بود. او می گوید، «یک نفر، دروغ گفتن را متوقف کرد و یک حکومت ظالم، سقوط کرد». او با نوشتن کتاب «گولاگ آرکیپلاگو»، زمانی که در اردوگاه های کار اجباری شوروی زندانی بود، تاثیر بسیار مهمی در نمایش جنایات کمونیست ها به غرب، و در نتیجه، تسریع سقوط شوروی داشت. زندگی او، استعاره ای از راهِ حقیقت جویی برای رسیدن به خود است.
«طاغوتِ نفس»، تلاش می کند که حقایق را پنهان کند؛ اما پینوکیو باید هر طور که شده به این حقیقت دست یابد تا از دستان خیمه شب باز، رها شود. جیمینی کریکت به پینوکیو می گوید: «در مرکز وجودت، پاسخ را می دانی. تو می دانی که هستی و چه می خواهی».

در حین محاکمه، عیسی گفت: «اگر حقیقت را بیابید، حقیقت شما را آزاد می کند». پونتیوس پیلاتوس در پاسخ گفت: «حقیقت چیست؟» -انجیلِ جان

 

من

«لا فاتا تورکینا» (پریِ آبی)، در سری داستان های ماجراجویی های پینوکیو، نوشتۀ کارلو کولودی، دائماَ به کمک پینوکیو می آمد و در تصمیم های دشوار، او را راهنمایی می کرد.

به داستانِ خودم برگردم؛ به ماجراجویی های پینوکیو. مکثِ من برای دنبال کردن پرسرعت حرکات خیمه شب باز، و نگریستم به درونم، برای دست و پا یافتن بود؛ برای تبدیل شدن به انسانی واقعی. سوالِ «چرا»، همیشه همراه انسان است؛ اگر در 17-18 سالگی به آن پاسخ ندهید، باید در 50 سالگی با آن روبرو شوید، و چه چیز زننده تر از فردی بالغ است که «چرا»ـیی همراه خود ندارد.
یکی از مهم ترین لازمه های جستجوی خود، و تبدیل شدن به انسانی واقعی، رهایی از فشارهای بیرونی و اجتماعی و توجه به انگیزه های درونی است. در بخشی از دائو ده جینگ می خوانم:
آیا اینقدر صبور هستی تا منتظر ته نشین شدن گل و شفاف شدن آب بمانی؟ آیا می توانی ثابت بایستی تا حرکت مناسب، خود را به تو نشان دهد؟
فاصله گرفتن از اسپرینت نردبان اجتماعی و جستجوی خود، باور دارم، تصمیمی مفید در ماراتون زندگی خواهد بود.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
ببینید
کتاب‌هایی که می‌خواهم بخوانم
© 1396 استفاده از مطالب این سایت، برای همه، در هر جایی و به هر شکلی آزاد است.