وبلاگی از جنس سوال

اهداف زندگی من؛ به من افتخار کن!

می خواستم در نوشته امروزم، قسمت دوم سلسله مطالب انگیزه های درونی را بنویسم اما وقتی به یادداشت هایم نگاه کردم، این متن را دیدم «اهداف زندگی من (محمدرضا)». یاد آن همه ساعاتی افتادم که به این موضوع فکر کردم و برای نوشتن این متن، خودم را آماده می کردم. دلم نیامد آن را ننویسم، پس می توانید فردا، دومین مطلب از سلسله مطالب انگیزه های درونی را بخوانید.

اما درباره اهداف زندگی من، قصد دارم طی این سلسله نوشته ها، اهداف والای زندگی ام را بنویسم. قسمت قبلی، درباره احداث خیریه ای مخصوص مردم قروه بود که برای بازه زمانی «3 ساله» تدوین شده. اما این هدف من، هدفی مادام العمر است. البته فکر کنم بسیاری از متممی ها در این هدف، مشترک هستند، اما من خیلی مصمم ام (مثل بقیه)!

می خواهم کاری کنم تا محمدرضا به من افتخار کند. او الگوی زندگی من است، به عنوان یک نوجوان، می خواهم راهی که محمدرضا رفت را دنبال کرده و البته، کاری کنم که او با دیدن من، افتخار کند؛ به من و به خودش.

البته این فقط شعار نیست، برنامه های کاملا مدوّنی برای این موضوع دارم. دوست ندارم این قدر زود به آن ها بپردازم، اما بدانید که خبرهایی در راه است! یکی از آن سروصداهایی که قرار است به پا بکنم (و به خاطر آن، بسیاری از مخاطبان بلاگم را از دست خواهم داد؛ اما باز هم حرکتم را متوقف نخواهم کرد)، معرفی پویش NoFap و پرداختن اساسی به «این مشکل» است (فکر نکنم الان وقت مناسبی برای نوشتن نام «این مشکل» باشد، می توانید بر روی لینک تارنمای NoFap کلیک کنید تا در جریان قرار بگیرید).

محمدرضا شعبانعلی، فردی بود که دردهای جامعه اش را در زمینه تخصصش، یافت و برای حل آن ها، نه شعار داد، نه عکس گرفت و نه کتاب نوشت، او آستین هایش را بالا زد و دست به کار شد. «این مشکل» مشکل درصد زیادی از هم سن های من است، و من خودم را «محمدرضا شعبانعلی مینیاتوری» می بینم که باید هر طوری شده حداقل بخشی از بار این مشکل را از دوش جامعه ام بردارم و به زمین بگذارم. پس قصد دارم سلسله مطالبی را برای «این مشکل» تهیه و منتشر کنم؛ به امید اینکه حتی یک نفر هم که شده، از این مطالب استفاده کنند. به امید اینکه مشکلی که در بین همسن های من بیداد می کند را کمی، در حد اپسیلون، از بین ببرم.

متاسفانه «این مشکل»، تبدیل به یکی از تابوهای رسانه، جامعه و خانواده ما شده است و هیچکس حتی درباره آن حرف نمی زند تا کسی یاد نگیرد یا بدآموزی نداشته باشد! مثل این است که درباره مواد مخدر صحبت نکنیم و از عوارض آن نگوییم تا کسی یاد نگیرد! چرا در مناطق دور افتاده و کم امکانات، اعتیاد به مواد مخدر، گسترده تر است؟ نبود آموزش کافی. حالا فکر کنید، کسی که تا به حال در این باره آموزش ندیده است، برای اولین بار با مواد مخدر روبرو می شود؛ شما باشید نسبت به این ظاهرا نوش دارو چه واکنشی نشان می دهید؟ و آخرین سوال، مواد مخدر در دسترس تر است یا «این مشکل»؟

البته محمدرضا! مطمئن باش، این آخرین باری نخواهد بود که به من افتخار خواهی کرد و حالا حالا با هم کار داریم!

پی نوشت: بله، من هم بعد از خواندن متن این پست، کمی احساس «خودستایی» (شاید؛ نتوانستم کلمه ای بهتر از این را برایش پیدا کنم) را در آن دیدم و مطالب بعدی سری اهداف زندگی من نیز همینطور خواهند بود. البته این (شاید) خودستایی، نه به خاطر اهداف پلید، بلکه برای حفظ بلند مدت تکانش در وجود من است. سال بعد که این مطلب را می خوانم، به خودم سیخونک می زنم و می گویم: «تو بین این همه آدم، تعهد دادی؛ اگه به حرفت عمل نکنی، دماغ سوخته میشی (ابتدایی ترین ادبیات ممکن :D)!». پس راهم را ادامه می دهم.

اصلا فلسفه تمامی مطالب اهداف زندگی من این است که آن ها را جلوی چشمم ببینم و فراموش نکنم و بدانم که بقیه هم از من، چنین انتظاراتی دارند.

پی نوشت 2: تصمیم گرفتم که درباره «این مشکل» بنویسم، امیدوارم که فرداها از این تصمیم، پشیمان نشوم.

پی نوشت 3 (مهم): نمی دانستم مخاطبم چه کسی است، پس ترجیح دادم نام «این مشکل» را ننویسم. بعدها با توجه به واکنش ها تصمیم می گیرم که مستقیما به نام آن اشاره کنم یا نه. البته همه شما متوجه شدید که منظور من چیست، بعضی های تان، ابروها را در هم کشیدید، چشم بعضی های تان گشاد شد و بعضی ها، پست را بستید (که الان، این متن را نمی خوانید!)، اما من، می خواهم با هر بهایی، به جامعه ام کمک کنم (شعار نیست، عمل است، خودِ خود عمل). درباره «این مشکل» هم، در فارسی تقریبا هیچ متن علمی برای بررسی راهکارهای رهایی از آن، تدوین، ترجمه یا نوشته نشده است، شاید خیلی ها این موضوع را اصلا علمی نمی دانند. اما «این مشکل»، موضوع تحقیقات روان شناسان بزرگی همچون دن آریلی نیز بوده است.

پی نوشت 4 (مهم): اکثر مخاطبین من، سن بالای 20 سال دارند، از تمامی آن ها به دلیل انتشار این مطلب و مطالب بعدی درباره «این مشکل» عذرخواهی می کنم اما راهی جز این ندارم.

مهدی حاتمی
۰۴ اسفند ۱۴:۴۳
سلام علی جان ، با این که همین 10 دقیقه پیش رو لینک وبلاگت کلیک کردم ولی بادم نمیاد کجا دیدم لینکش رو ؛ بخوام اعتراف کنم وارد وبلاگت که شدم اولین چیزی که نگاهمو به خودش خیره کرد کامنتی بود که نوشته بود " تو واقعا متولد 81 هستی "  بعد چندتا از نوشته‌هاتو خوندم. اینقدر سورپرایز شدم از اینکه پسری به سن تو دست به قلمه و همچین قلم روونی هم داره که بلافاصله تو وبلاگ شخصیم گذاشتم لینک وبلاگت رو. بازم بهت سر می‌زنم :)
sb
۳۰ بهمن ۲۲:۳۵
سلام
از اینکه یه پسری به سن و سال تو رو میبینم که شروع کرده و میخواد در مورد این مشکل بنویسه خیلی خوشحال شدم. دمت گرم و آفرین.
مطمئن باش هرگز در مورد تصمیمی که گرفتی پشیمون نمی شی
چرا نباید به نام این مشکل اشاره کنی؟ تو که میخوای یه کار بزرگ رو بکنی باید در موردش رک و روراست باشی، اگه پرده ها رو برنداری نمیتونی اونطور که باید در این مورد موثر باشی.
متوجه نمیشم چرا داری از مخاطبین وبلاگت به خاطر انتشار این پست و پرداختن به این مطلب عذرخواهی میکنی، اونها باید بابتش تشکر و قدردانی کنند.
این کارت ایول داره، دمت گرم با قدرت به پیش برو
رضا چترزرین
۲۸ بهمن ۱۰:۳۸
پسر من که به حالت غبطه می خورم .واقعا متولد 81 هستی ؟؟
من همیشه دو تا دغدغه تو زندگیم دارم، یکی بندگی خداست که نمیدونم کردم تا الان یا نه اما سعی ام بر این که از این جا به بعد باید جزو برنامه ها باشه.
و دیگری تربیت فرزند.
البته خودم ان طور که می خواستم تربیت نشدم؛از لحاظ اخلاقی و معنوی نمی گم. بیشتر از جنس داشتن مهارت  بعضی وقتا میگم باید از  پدر مادر گلایه کنم. بعضی وقتا هم  می گم نه؟
اقا اختری عزیز خوش به حال پدر و مادر تو که همچین فرزندی داشتن؛ وخوشحال به حال تو که پدر و مادری توانمند ،با سواد،....داشتی
از تربیت خودت بگو
از کتابایی که خوندی بگو
از زندگی خودت بنویس
به نظرم باید سری مطلب بنویسی از تربیت صحیح فرزند
از تو خواهش و تمنا می کنم که من را که هم نیاز شدیدی به ان دارم به ما از اموخته هایت بیاموزی
با دیدن وبلاگ تو اشک از چشمانم جاری شد. و افتخار کردم به جوونای کشورم .امیدم نسبت به اینده کشور بس بسیار شد.
یا علی 
رضا چترزرین 22 ساله از بجنورد

سینا شهبازی
۲۴ تیر ۰۱:۴۴
با توجه به اینکه 14 بار از کلمۀ مشکل استفاده کردی، حتماً می‌خواستی مخاطبی مثل من را حساس کنی تا خودمان برویم و مطالعه کنیم. به قول معروف (خطاب به خودم) چشمم کور. اگر خیلی کنجکاوی، برو ببین چی هست.
سواد انگلیسی درست و درمونی ندارم ولی فهمیدم راجع به چه فاجعه‌ای می‌خوای صحبت کنی. اتفاقاً باهات موافقم. خیلی‌ها این قضیه رو سرکوب می‌کنند علی. بد نیست تو و امثال تو که سواد و انگیزۀ صحبت راجع بهش رو دارید، راجع بهش حرف بزنید.
پی‌نوشت: ناخودآگاه یاد شازده کوچولو افتادم. آنجایی که می‌گفت: آدم‌ها اعداد و ارقام را دوست دارند...
پاسخ :
سلام سینا. مرسی از کامنت خوبتت. راستش بعضی جاها «شجاعت» از «سواد» برای آغاز کار مهم تره.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
ببینید
کتاب‌هایی که می‌خواهم بخوانم
© 1396 استفاده از مطالب این سایت، برای همه، در هر جایی و به هر شکلی آزاد است.